کد مطلب:214783
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:300
در رابطه زندگی امام هفتم
در ارشاد شیخ بزرگوار مفید رضوان الله علیه می گوید: بعد از رحلت امام ششم، فرزندش امام ابوالحسن موسی بن جعفر، عبد صالح، به مقام خلافت و امامت رسید، برای آنكه همه جهات فضل و كمال در وجود او جمع شده، و نصوص صریحی از پدر گرامی او در این باره وارد گشته بود.
و تولد آن حضرت در أبواء (محلی است در حدود نود كیلومتری شهر مدینه به سوی مكه، و آمنه خاتون مادر پیغمبر أكرم در آنجا مدفون است)، در سال 128 - ه، و رحلتش در بغداد در زندان سندی بن شاهك، در سال 183 بوده است.
پس عمر شریف آن حضرت پنجاه و پنج سال، و مادر گرامی او به نام حمیده بربریة، و مدت امامتش سی و پنج سال می شود.
و كنیه آن حضرت: أبوابراهیم و أبوالحسن و أبوعلی، و به عنوان عبد صالح و كاظم معرفی می شد.
و در عیون الأخبار باب 8 ح 10 نقل می كند كه: عبدالله غروی گوید، داخل شدم به خانه فضل بن ربیع (از كتاب و امرای دربار هارون الرشید، كه پس از انحلال جریان برمكیان و بركناری یحیی بن خالد بن برمك در سال 190، به وزارت منصوب گردیده، و تا آخر سلطنت هارون در مقام خود باقی ماند 193 - ه) و او روی
[ صفحه 7]
سطحی نشسته بود، پس مرا به طرف خودش خوانده، و در پهلوی خود نشانیده، و گفت: نزدیك آمده و به این اتاق اشراف داشته باش، تا چه ببینی!
پس گفت: در این حجره چه می بینی؟
گفتم: لباسی می بینم كه به زمین انداخته شده است.
گفت: نیكو دقت و نظر كن!
پس خوب دقت و نگاه كرده، و یقین پیدا كردم كه شخصی به حال سجده است.
گفت: اگر نشناختی و تجاهل نمی كنی، این مولای تو امام ابوالحسن موسی بن جعفر است، و من شب و روز أحوال او را تفقد و بررسی كرده، و در همه أوقات او را در همین حالت می بینم.
او أول فجر نماز صبح می خواند، و تا طلوع آفتاب تعقیبات نماز را به جا می آورد، و سپس سجده می كند تا وقتی كه ظهر باشد.
و چون هنگام ظهر می رسد: نمی فهمم چگونه او را آگاهی می دهند كه زوال آفتاب شده است، و بی فاصله از جای خود برمی خیزد و شروع به نماز می كند، بی آنكه تجدید وضوء بنماید، و معلوم می شود كه در حال سجود خوابی او را نگرفته است.
و پس از تمام شدن نماز عصر: باز سجده كرده، و در حال سجده باقی می ماند تا وقتی كه آفتاب غروب كند، و بی آنكه او را از فرارسیدن وقت مغرب خبر بدهند: بی فاصله از سجده بلند شده، و شروع به نماز مغرب می كند، بی آنكه تجدید وضوء كند، و چون تعقیبات و نماز عشاء را تمام كرد: به مقداری از غذا كه برای او حاضر می كنند افطار نموده، و بعد تجدید وضوء كرده و سجده می نماید.
و پس از آن سرش را بلند كرده، و مختصری می خوابد، و بعد بیدار شده و تجدید
[ صفحه 8]
وضوء نموده و مشغول نماز می شود تا أول فجر كه شروع می كند به نماز صبح، و این برنامه همیشگی و ثابت او است از زمانی كه به من تحویل داده اند.
عبدالله غروی گفت: درباره او از هر جهت رعایت تقوی را داشته، و از هر عملی كه موجب سخط پروردگار متعال و سبب زوال نعمت و رحمت او باشد، به پرهیز!
فضل بن ربیع گفت: بارها به من دستور داده اند كه او را به قتل برسانم، ولی من قبول نكرده، و اظهار نموده ام كه: من هرگز چنین عملی را انجام نمی دهم، اگرچه به قتل خود من منتهی شود.
و پس از این جریانها: آن حضرت را تحویل فضل بن یحیی برمكی (مانند پدرش مقامی از معاونت و وزارت هارون را داشته و در سال 193 در زندان كشته شد) دادند، و پس از چند روز به دست او مسموم گردید.
توضیح:
از این حدیث شریف مطالبی روشن می شود:
1- دلالت می كند كه: آن حضرت در بیست و چهار ساعت فقط یك مرتبه تناول غذا می كرده است، آن هم به عنوان افطار.
2- همیشه روزها را روزه بوده است.
3- به جز أدای فرائض و نوافل و تعقیبات: همیشه شب و روز در حال سجود كه بهترین حال خضوع و خشوع و عبودیت و ارتباط و كمال ذلت و فناء است، بوده است.
4- آل برمك با آن ثروت و عنوان و حكومت كه اختیاردار دولت هارون بودند،
[ صفحه 9]
پس از این جنایت، به تدریج رو به زوال گذاشته و همه أفراد خانواده شان نابود شدند.
5- هارون الرشید: سلطان پنجم از بنی عباس است كه قبل از او هادی برادرش، و پیش از او مهدی پدرشان، و پیش از او منصور پدر مهدی، و سفاح برادرش، حكومت كردند.
و سفاح ابوالعباس عبدالله بن محمد الكامل بن علی بن عبدالله بن العباس بن عبدالمطلب بود كه در 132 به حكومت رسید.
و در تاریخ ابن خلكان (موسی بن جعفر) می نویسد: آن حضرت ساكن مدینه بود، و مهدی (خلیفه سوم عباسی پسر منصور و پدر هارون الرشید و متوفی در سال 168) او را به بغداد آورده و حبس كرد، و بعد از مدتی علی بن ابی طالب (ع) را در خواب دید كه او می فرمود: فهل عسیتم ان تولیتم أن تفسدوا فی الأرض و تقطعوا أرحامكم (47 / 22) [1] .
ربیع گفت: (پدر فضل كه وزیر هارون بود، و ربیع سمت وزارت برای مهدی و هادی داشت) خلیفه در وسط شب از پی من فرستاد، و من وحشت زده نزد او حاضر شدم.
و نزد او كه آمدم، آیه گذشته را تلاوت می كرد، و به من خطاب كرد كه: موسی بن جعفر را نزد من حاضر كن!
و من آن حضرت را پیش خلیفه آوردم، او پا شده و معانقه با آن حضرت نموده، و با احترام پهلوی خود نشانید.
[ صفحه 10]
و سپس خواب خود را نقل كرده، و اظهار نمود: آیا به من اطمینان می دهی كه در مقابل حكومت من و به ضرر اولاد من قیام نكنی؟
امام فرمود: سوگند به خداوند كه چنین عملی از من دیده نشده، و از شأن و جریان زندگی من نیز دور است.
مهدی گفت: سخن تو راست است. و به ربیع دستور داد كه: سه هزار دینار به امام داده و او را روانه مدینه كند.
از این جریان معلوم می شود كه: امام هفتم یك مرتبه دیگر در حكومت مهدی خلیفه سوم عباسی نیز زندانی شده است.
آری مقام روحانیت الهی همیشه در مقابل قطب ریاست مادی و دنیوی قرار گرفته، و چون عداوت و دشمنی شیطان با رحمن به رنگهای مختلف تظاهر و خودنمایی نموده است.
و كذلك جعلنا لكل نبی عدوا شیاطین الانس والجن 6 / 112.
همچنین برای هر پیغمبری دشمنی قرار دادیم از شیاطین انس و جن.
و این خود بزرگترین برهان برای حق و واقعیت مقامات أنبیاء و أولیاء الهی است كه: همیشه أهل ظلم و عناد و كفر و جهل و پیروان هوی و هوس و شهوات مادی با آنان به نزاع و خلاف و دشمنی و ستیزه برمی خیزند.
فصول مهمه ابن صباغ مالكی مكی از معالم عترت و كرامات أولیاء و كتب دیگر نقل می كند كه شقیق بلخی (شاگرد ابراهیم أدهم، و استاد حاتم أصم، و در نیمه دوم قرن دوم فوت كرده است) گوید: در سال 149 - ه، به قصد حج حركت كردم تا به منزل قادسیه رسیدم، و در ضمن نظر كردن به مردم كه عازم مكه بودند: چشمم
[ صفحه 11]
به جوانی خوش سیما و لاغر و گندم گون كه لباس پشمینه ای دربر داشته و نعلینی پوشیده، و در گوشه ای نشسته بود، برخورد كردم.
و تصور كردم كه او از أفراد صوفیه بوده، و می خواهد با مردم حركت كرده، و لابد مزاحم دیگران خواهد بود.
و تصمیم گرفتم كه به نزد او رفته، و او را موعظه و توبیخ كنم، پس چون به او نزدیك شدم: به سوی من متوجه شده و فرمود: أی شقیق - اجتنبوا كثیرا من الظن ان بعض الظن اثم. [2] و از من رو برگردانیده، و به راه افتاد.
من به خود آمده و از ذكر نام من و از آشكار كردن نیت باطنی من در عجب مانده، و گفتم كه این شخص صالح و بنده خالصی است، و لازم است پشت سر او رفته، و از او حلیت و دعا بطلبم.
من نتوانستم او را دریابم، تا به منزل واقصه رسیدیم، آن جوان را دیدم ایستاده و مشغول نماز است، گفتم نزدیك او می روم و از او استحلال می نمایم، و صبر كردم چون از نمازش فراغ شد، به طرف من توجه كرده و گفت: یا شقیق و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی. [3] سپس پا شده و مرا ترك كرده و به راه افتاد.
پس گفتم این جوان از أبدال و أولیای خدا باشد، و دو مرتبه از نیت قلبی من خبر داده است.
و چون به منزل زباله وارد شدیم: جوان را دیدم كه در كنار چاه آب ایستاده و در دست او ظرفی بود كه می خواهد آب بردارد، و آن ظرف از دستش به چاه افتاد.
[ صفحه 12]
و دیدم با گوشه چشم به طرف آسمان نگریسته و می گوید: خدایا تو سیراب كننده من هستی چون تشنه شوم، و تو قوت من هستی چون طعام بخواهم، پروردگارا مرا به جز تو یاری نیست، و این ظرف مرا نابود مگردان!
شقیق گوید: سوگند به خداوند كه دیدم آب چاه بالا آمده، و آن جوان ظرف خود را پر از آب برگرفت، و سپس وضوء گرفته و چهار ركعت نماز خوانده، و به جانب تل ریگی رفت، و از آن ریگ به ظرف خود ریخته، و آن را حركت داده و آب خورد.
در این حال من به نزد او رفته و سلام دادم، و از جواب سلام مرا داد. و عرض كردم: از زیادی آنچه خداوند متعال به تو عطاء فرموده است، به من هم اطعام كن!
آن جوان گفت: نعمتهای ظاهری و باطنی خداوند متعال مرا فراگرفته است، پس تو هم گمانت را درباره پروردگار متعال نیكو كن!
و آن ظرف آب را به من داد، و من از آن ظرف آب خوردم، مثل اینكه قاووت مخلوط به شكر بود، و من چنین نوشابه لذیذ و معطر هرگز در عمرم نخورده بودم، و تا چندین روز تشنه و گرسنه نشدم.
و باز آن جوان را ندیدم تا به مكه رسیدیم. و در شبی او را در مسجد دیدم، او با تمام خشوع و تضرع و گریه مشغول نماز بود، و چون صبح شد در سجاده خود نشسته، و مشغول ذكر و تسبیح و نماز شده، و با مردم و به جماعت نماز صبح را انجام داده، و سپس به طرف خانه كعبه رفته و مشغول طواف شد، تا وقتی كه آفتاب زد، و آمده در مقام ابراهیم (ع) نماز طواف به جا آورد.
و از مسجد بیرون آمد، و من پشت سر او رفتم كه سلامی او را داده باشم، دیدم أطراف او را گرفتند، و از طرف جماعتی از علاقه مندان و پیروان و أطرافیان
[ صفحه 13]
محصور گردید.
از یكی از خادمین او پرسیدم كه: این جوان كیست؟ گفت: او موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین است.
گفتم: این أعمال و حالات به جز او از شخص دیگری متوقع نباشد.
توضیح:
1- این جریان را در كتابهای متعددی نیز از كتب عامه و خاصه كه به اختلافات مختصری نقل شده است، دیدم. از جمله در كتاب تذكرة خواص الامة ابن جوزی، و كشف الغمة اربلی، و نور الأبصار شبلنجی، و كرامات الأولیاء نبهانی، و اثبات الهداة شیخ حر عاملی، و مدینة المعاجز بحرانی، و طرائق الحقائق.
2- در سال 149 - ه، كه این جریان واقع شده است: یك سال پس از فوت امام ششم سلام الله علیه بوده است، و معلوم می شود كه امام هفتم در آن سال به بصره و كوفه و كربلا و بغداد آمده بود، برای دیدار و زیارت، و در مراجعت از راه نجف به مكه مشرف شده است، و راه نزدیك و متداول بوده است.
3- قادسیه در 15 فرسخی در جنوب غربی كوفه است، و در أوائل اسلام تا سال 14 ه، جزء ایران و در جنوب غربی ایران واقع بود كه در جنگ قادسیه به تصرف دولت اسلام درآمد. و از منازل بعد از قادسیه به سوی مكه به ترتیب: مغیثه، قرعاء، واقصه، زباله، ثعلبیه است.
4- آن حضرت در وسط راه نمی خواست شناخته شده، و موجب تقید و ناراحتی گشته، و سلب آزادی گردد. ولی در مكه چنین أمری امكان پذیر نبود، و همه أهل
[ صفحه 14]
شهر او را می شناختند. اضافه بر اینكه در مكه و از مدینه علاقه مندان و پیروان مخصوص زیادی برای آن حضرت پیدا می شدند.
5- برخوردهای مخصوص آن حضرت با شقیق بلخی كه از عباد و عرفای بزرگ قرن دوم است: كشف می كند از استعداد و اهلیت و خلوص او كه امام علاقه به او داشته، و می خواسته است او را جلب و راهنمایی فرماید.
و قاعدتا بعد از این جریان، با كمال محبت و ارادت به محضر امام مشرف شده، و تا آنجا كه مقتضی بود، از آن حضرت كسب فیض نموده است.
و از این نظر است كه او را از شاگردان امام هفتم به شمار آورده، و منتسب به آن حضرت می نمایند.
تا كه از جانب معشوقه نباشد كششی
كوشش عاشق بی چاره به جایی نرسد
أللهم اهدنا من عندك و أفض علینا من فضلك.
در این جریان لطائف و تنبهات و درسهای زیادی برای سالكین راه حق و كمال هست كه: اگر دقت در جزئیات و خصوصیات آن بشود، روشن خواهد شد.
و ضمنا مقام لاهوتی و عظمت نورانی و جلالت شأن روحانی آن حضرت كه بیرون از تصور و فهم ما است: به طور اجمال معلوم خواهد شد، و در این جا مقتضی برای شرح بیشتر نیست.
[ صفحه 15]
[1] آيا اميد داريد كه چون متولي امور شديد، فساد در روي زمين كرده و قطع كنيد ميان أرحام و أقارب خود را.
[2] پرهيز كنيد از بسياري از گمان، و برخي از گمانها گناه است.
[3] و من آمرزنده هستم كسي را كه توبه كرده، و عمل صالح به جا آورده، و هدايت بخواهد.